خواب دیدم باران آمد...
و کوچه ی مست از بوی خاک باران خورده ، سکوتش را نعره کشید...
و من پای برهنه در مستی کوچه دویدم ...
و یکی صدایم کرد ...
و صدایش دلم را لرزاند ...
و دیدم که به دستم چتری داد ...
اما نیاز من چتر نبود ...
تب داشتم ...
نظرات شما عزیزان:
|